افزایش بازدید رایگان و تضمینی
افزایش'>http://javaneh20.com/index.php?page=in&id=222">افزایش بازدید رایگان و تضمینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به پسر خود محمد بن حنفیه فرمود : ] پسرکم از درویشى بر تو ترسانم . پس ، از آن به خدا پناه بر که درویشى دین را زیان دارد و خرد را سرگردان کند و دشمنى پدید آرد . [نهج البلاغه]
شگفت انگیز
 RSS 
 Atom 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 27218
بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 1
........... درباره خودم ...........
شگفت انگیز
مینو
این وبلاگ توسط من یعنی مینو خانوم عزیز ساخته شده قبل از هر جیز به شما دوست عزیز که به وبلاگ من آمدید خوش آمد میگم امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد من و از نظرهای خوبتون محروم نکنید با تشکر

........... لوگوی خودم ...........
شگفت انگیز
........ پیوندهای روزانه........
غزل [31]
بدون غم وغصه [35]
[آرشیو(2)]


............. بایگانی.............
شعر
داستان های خواندنی
عکس
طنز
مذهبی
سرگرمی


یــــاهـو
........... دوستان من ...........
نـو ر و ز
غزل
saeid12
نیلوفرانه
خفن ترین ترفندهای کامپیوتری
طنز نویس
رودخانه رویا
بروبچه های مهندسی it قم

......... لوگوی دوستان من .........



............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........
 لینک باکس پارسیان


  • گفتگو با خدا

  • نویسنده : مینو:: 88/2/4:: 9:51 عصر

    در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کردم خدا پرسید : پس تو می خواهی با من گفتگو کنی ؟

    من درپاسخش گفتم : اگر وقت دارید . خدا گفت : وقت من بی نهایت است . در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی ؟

    پرسیدم : چه چیز بشر، شما را سخت متعجب می سازد ؟

    خدا پاسخ داد : کودکی شان ، اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند و بعد از مدتها دوباره آرزو می کنند که کودک باشند .

    اینکه آنها سلامت خود  را از دست می دهند تا پول بدست آورند و بعد پولشان را از دست می دهند تا  دوباره سلامت خود را بدست آورند .

    اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می کنند ، بنابراین نه در حال زندگی می کنند نه در آینده .

    اینکه آنها به گونه ایی زندگی می کنند که گویی هرگز زندگی نکرده اند .

    دستهای خداوند دستهایم را گرفتند . برای مدتی سکوت کردیم  من دوباره پرسیدم : به عنوان یک پدر می خواهی  کدام یک از درسهای زندگی را به فرزندانت بیاموزی ؟

    گفت : بیاموزند که نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد ، همه  کاری را که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند .

    بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند .

    بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخمش را التیام ببخشیم .

    بیاموزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را داراست بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد .

    بیاموزند که دو نفر می توانند با هم در یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند .

    بیاموزند که چگونه احساساتشان را نشان دهند .

    بیاموزند که فقط کافی نیست دیگران را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند .

    من با خضوع گفتم : از شما بخاطر این گفتگو متشکرم ، آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟

    خداوند لبخند زد و گفت : فقط بدانند من اینجا هستم ! همیشه ...

     



  • کلمات کلیدی : گفتگو با خدا
  • نظرات سازنده ی شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ