افزایش بازدید رایگان و تضمینی
افزایش'>http://javaneh20.com/index.php?page=in&id=222">افزایش بازدید رایگان و تضمینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ برادرانتان، کسی است که عیب هایتان رابه شما هدیه کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
شگفت انگیز
 RSS 
 Atom 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 27265
بازدید امروز : 51
بازدید دیروز : 1
........... درباره خودم ...........
شگفت انگیز
مینو
این وبلاگ توسط من یعنی مینو خانوم عزیز ساخته شده قبل از هر جیز به شما دوست عزیز که به وبلاگ من آمدید خوش آمد میگم امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد من و از نظرهای خوبتون محروم نکنید با تشکر

........... لوگوی خودم ...........
شگفت انگیز
........ پیوندهای روزانه........
غزل [31]
بدون غم وغصه [35]
[آرشیو(2)]


............. بایگانی.............
شعر
داستان های خواندنی
عکس
طنز
مذهبی
سرگرمی


یــــاهـو
........... دوستان من ...........
نـو ر و ز
غزل
saeid12
نیلوفرانه
خفن ترین ترفندهای کامپیوتری
طنز نویس
رودخانه رویا
بروبچه های مهندسی it قم

......... لوگوی دوستان من .........



............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........
 لینک باکس پارسیان


  • فرشته یک کودک

  • نویسنده : مینو:: 87/11/24:: 4:1 عصر

    نذار تنها بمونم

    کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید: « می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید؛ اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟»
    خداوند پاسخ داد:« از میان بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.»
    اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه.
    - اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.
    خداوند لبخند زد : « فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روزبه تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»
    کودک ادامه داد: « من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟»
    خداوند او را نوازش کرد و گفت: « فرشته تو ، زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی ، در گوش تو زمزه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.»
    کودک با ناراحتی گفت: «وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟»
    خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت: « فرشته ات به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.»
    کودک سرش را برگرداند و پرسید:« شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟»
    - فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
    کودک با نگرانی ادامه داد: « اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم، ناراحت خواهم بود.»
    خداوند لبخند زد و گفت: « فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت، گرچه من همواره در کنار تو خواهم بود.»
    در آن هنگام بهشت آرام بود، اما صداهایی از زمینشنیده می شد. کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: « خدایا! اگر باید همین حالا بروم لطفا نام فرشته ام را به من بگویید.»
    خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: « نام فرشته ات اهمیتی ندارد. به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی.»

     



  • کلمات کلیدی : فرشته، مادر، داستان
  • نظرات سازنده ی شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ