• وبلاگ : شگفت انگيز
  • يادداشت : گفتگو با خدا
  • نظرات : 24 خصوصي ، 10 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام.

    واقعا خوب بودؤحس قشنگي را در دل بوجود مياره.

    + شهاب 

    سلام

    دوست من وبلاگ قشنگي داري بهت تبريک ميگم

    اميدوارم موفق باشيد

    + غزال 

    سلامخانم بهرامي گل جه طوري ؟

    افتاب از كدوم طرف در اومده؟

    دلم واسه مطلب هايي كه ميذاشتي تنگ شده بود؟ ا

    وقتي کودک بودم مسير طولاني را طي مي کردم که به مدرسه برسم. تنها بودم اما در باورم بود کسي با من در حرکت است. اطرافم را مي نگريستم. کسي نبود اما حس وجود کسي را لمس مي کردم. با او حرف مي زدم و درددل مي کردم. نمره خوب مي گرفتم برايم لبخند مي زد. نمره بد مي گرفتم دلداري ام مي داد. سالها گذشت و من که به ظاهر کمي بزرگ شده بودم روزي همان مسير را مي گذشتم. از کيف و کتاب مدرسه خبري نبود. صداي کريس دي برگ در گوشم آرامش بخش لحظات من بود و وقتي به ياد يکي از غصه هايم افتادم اطرافم را نگاه کردم و در فاصله اي دور او که با من بود ايستاده بود و با لبخندش نگاهم مي کرد. اندکي بزرگ تر شدم. پشت فرمان پرايدم با آهنگي از ياني مسير را گذشتم. او بود. هنوز بود. لاي نوشته هاي مقدس کتاب کوچکم زير کيلومتر شمار نشسته بود. و اکنون آن مسير مدتي است طي نشده اما همه جاده هاي با او بودن را مي گذرم و شکرش مي کنم.