افزایش بازدید رایگان و تضمینی
افزایش'>http://javaneh20.com/index.php?page=in&id=222">افزایش بازدید رایگان و تضمینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، کارهای والا و ارجمند را دوستمی دارد و کارهای حقیر و خُرد را ناخوش می دارد [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
شگفت انگیز
 RSS 
 Atom 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 27226
بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 1
........... درباره خودم ...........
شگفت انگیز
مینو
این وبلاگ توسط من یعنی مینو خانوم عزیز ساخته شده قبل از هر جیز به شما دوست عزیز که به وبلاگ من آمدید خوش آمد میگم امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد من و از نظرهای خوبتون محروم نکنید با تشکر

........... لوگوی خودم ...........
شگفت انگیز
........ پیوندهای روزانه........
غزل [31]
بدون غم وغصه [35]
[آرشیو(2)]


............. بایگانی.............
شعر
داستان های خواندنی
عکس
طنز
مذهبی
سرگرمی


یــــاهـو
........... دوستان من ...........
نـو ر و ز
غزل
saeid12
نیلوفرانه
خفن ترین ترفندهای کامپیوتری
طنز نویس
رودخانه رویا
بروبچه های مهندسی it قم

......... لوگوی دوستان من .........



............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........
 لینک باکس پارسیان


  • نامه چارلی چاپلین به دخترش جرالدین

  • نویسنده : مینو:: 87/12/5:: 2:53 صبح

    جرالدین دخترم

     

    چارلی چاپلین

    اینجا شب است? یک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهیان بی سلاح خفته اند.
    نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اینکه این پرندگان خفته را بیدار کنم ، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن? به این اتاق انتظار پیش از مرگ برسانم .

     

    از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمیشود. اما تو کجائی ؟ در پاریس روی صحنه تئاتر پرشکوه شانزه لیزه

    این را میدانم و چنان است که گوئی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را میشنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه ، نقش آن شاه دخت ایدانی است که اسیر  خان تاتار شده است.

    جرالدین ، در نقش ، ستاره باش ، بدرخش ، اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهائی که برایت فرستاده اند تورا فرصت هشیاری داد.امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران گاهی تو را به آسمانها ببرد. به آسمانها برو ولی گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن. زندگی آنان که با شکم گرسنه در حالیکه پاهایشان از بینوائی میلرزد و هنرنمائی میکند. من خودم یکی از ایشان بودم. تو مرا درست نمیشناسی. در آن شبهای بسی دور با تو قصه ها بسیار گفتم اما غصه های خود را هرگز نگفتم ، آن هم داستانی شنیدنی است. داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین صحنه های لندن آواز میخواند و صدقه میگیرد. این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام ، من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر ، رنج حقارت آن دلقک دوره گرد که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزند اما سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمیکند را نیز احساس کرده ام. با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد. داستان من بکار نمی آید، از تو حرف بزنم . بدنبال نام تو ، نام من است ، چاپلین.

     

    متن کامل نامه در ادامه ی مطلب

    ادامه مطلب...


  • کلمات کلیدی : نامه چارلی چاپلین به دخترش جرالدین، نامه، چارلی چاپلین، داستان
  • نظرات سازنده ی شما ()

  • فرشته یک کودک

  • نویسنده : مینو:: 87/11/24:: 4:1 عصر

    نذار تنها بمونم

    کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید: « می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید؛ اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟»
    خداوند پاسخ داد:« از میان بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.»
    اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه.
    - اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.
    خداوند لبخند زد : « فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روزبه تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»
    کودک ادامه داد: « من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟»
    خداوند او را نوازش کرد و گفت: « فرشته تو ، زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی ، در گوش تو زمزه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.»
    کودک با ناراحتی گفت: «وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟»
    خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت: « فرشته ات به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.»
    کودک سرش را برگرداند و پرسید:« شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟»
    - فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
    کودک با نگرانی ادامه داد: « اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم، ناراحت خواهم بود.»
    خداوند لبخند زد و گفت: « فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت، گرچه من همواره در کنار تو خواهم بود.»
    در آن هنگام بهشت آرام بود، اما صداهایی از زمینشنیده می شد. کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: « خدایا! اگر باید همین حالا بروم لطفا نام فرشته ام را به من بگویید.»
    خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: « نام فرشته ات اهمیتی ندارد. به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی.»

     



  • کلمات کلیدی : فرشته، مادر، داستان
  • نظرات سازنده ی شما ()

  • داستان عبرت آموز

  • نویسنده : مینو:: 87/11/23:: 1:39 صبح

    روزی پسرک هشت سالهای به مرد سالخوردهای نزدیک شد که مقابل چاه آرزویی ایستاده بود، مستقیم به چشمان او نگریست و گفت: «میدانم که شما خیلی عاقل و فرزانه هستید. میخواهم راز زندگی را از شما بپرسم.»
    مرد سالخورده نگاهی به پسرک انداخت و گفت :«من در طول زندگیام، چیزهای زیادی یاد گرفتهام و میدانم که راز زندگی در چهار کلمه خلاصه میشود. اولین کلمه، اندیشیدن است. یعنی خوب درباره ارزشها و معیارهایی بیندیش که میخواهی مطابق با آنها زندگی کنی.
    دومین کلمه، باور کردن و ایمان داشتن است. یعنی خودت را مطابق با اندیشههایی که براساس معیارها و ارزشهای زندگیات صورت دادهای، باور کن.
    سومین کلمه، آرزو کردن است. یعنی آرزوی چیزهایی را در سر بپروران که براساس باورت به خود و ارزشها و معیارهای زندگیات میتوانی به آنها برسی.
    چهارمین کلمه، جرأت داشتن است. یعنی به خود جرأت بده تا آرزوهایت که براساس باورت به خود و ارزشهایت در زندگی در سر پروراندهای، به واقعیت تبدیل کنی.»



  • کلمات کلیدی : داستان
  • نظرات سازنده ی شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ